بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هام با دختر بی همتای من

18 ماهگی

امروز شرکت بودم. همش تو ذهنم بود که از کارهای جدیدی که میکنی برات بنویسم. خیلی تغییر کردی. خیلی خیلی شیرین شدی. مامانی باهات شدیدا حال می کنه زندگی می کنم باهات . با احساساتت. با حرفات با شیرین زبونیات با چیغ زدنات! ماههاست کار آرامش بخشت دست تو ناف کردنه. هنوز نتونستم این عادتو از سرت بنددازم.... امروز از سرکار اومدم یکم باهام سر و سنگین بودی. هرچی بهت می گفتم بیا لپ مامانو بکششش اصلا صدامو نمی شنیدی. یعنی معلوم بود می شنوی اما نمی خوای محل بذاری بهم. دستتو رو صورتم می کشیدم و میگفتم لپممو بکششش.بعد از چندبار آخر لپمو کشیدی و مامان از ذوقش شما را در آغوش کشید. من خیلی سنگدل بودم که تو رو تنها می ذاشتم و می رفتم سرکار. واقعا مامانی ...
19 بهمن 1393
1